سفارش تبلیغ
صبا ویژن








به خاله ام که در آمریکا زندگی می کنه با کلی ذوق و شوق گفتم : خاله ! من خیلی دوست دارم بیام اون جا زندگی کنم . برگشته می گه : خوب این جا کسی رو داری بری پیشش ؟

 

 

به بابام میگم : بابا نوشابه خریدی برام ؟
میگه: پوکیه عقل که داری میخوای پوکیه استخونم بگیری !
من
 
مهر پدری
 
نوشابه خانواده
 
بچه سره راهی
 
و دیگر هیچ
.

 

 

مادر بزرگم میگه : اولش که این کامران و هومن رو دیدم فکر میکردم زن و شوهرن ، تو نگو خواهر برادرن !

 

 

امروز داشتم وسایلامو تمیز میکردم ، کارت کلاس زبان 8 سال پیشم رو پیدا کردم ! بعد به بابام گفتم نگاه کن بعد هشت سال هنوز اینو نگه داشتم !
بابام یه نگا بم کرد گفت پس من چی بگم بعد 22 سال هنوز تورو نگه داشتم !؟
هیچی دیگه خودم از کادر خارج شدم . . .
 

 

داشتیم با بابام تو خیابون میرفتیم دوستشو دید ، بعد از سلام و احوالپرسی دوستش به من اشاره کرد گفت این پسرتونه ؟ بابام یه سری تکون داد گفت آره دیگه چوب خدا صدا نداره !

   

 

 

 

داداشم با بابام دعواش شد رفتم جداشون کنم بابام یه چک هم به من زد گفت تو هم دست کمی از اون نداری !

 

 

چهارشنبه کلاسام تموم شد وسایلامو از خوابگاه جمع کردم اومدم خونه . . .
امروز داداشم برگشته بهم میگه : حالا تا کی خونه ی ما آویزونی ؟
 

   

 

 

 

بابام داشت به دوستش شنا یاد میداد . گفت حالا پاهای عقبتو تکون بده !  

 

 

 شاید باورتون نشه ولی امروز بابام به عنوان اعتراض به کثیفی اتاقم یه مرغ زنده گرفت اومد انداخت تو اتاقم !
مرغه هم قد قد قد قد کنان راه افتاد تو اتاق !
من
 
این چیه بابااا ؟
بابام: مـــــــــرغ !!
اتاقی که طویله باشه کنار توی گاو جای یه مرغ خالیه
 
من  
مرغ:  

 

برادر زادم اومده میگه عمویی رو درخت حیاتتون یه گنجیشک دوتا جوجه اورده . توروخدا نری
بخوریشون . . .
من
 
?ه همچ?ن تصو?ر? از من تو ذهن بچه اس . . .  

   

 

اون موقع که بچه بودم یه بار به مامانم گفتم : مامان دلم میخواد یه حیوون خونگى داشته باشیم !
گفت : تورو داریم بسه !
من:|

 

 

بچه داداشم 3 سالشه هر وقت می خواد قایموشک بازی کنه ؛ میگه : عمو تو برو گمشو تا من بیام دنبالت !

فک و فامیله داریم ؟

 

بابام زنگ زده غذا سفارش بده میگه 2 تا پیتزا مخصوص با یه همبرگر ساده . وقتی قط کرد بش میگم چرا نگفتی 3 تا پیتزا ؟ میگه پیتزا گرون میشد برا تو همبرگر گرفتم .

فک و فامیله داریم

با دختر خالم رفته بودیم بیرون ، دوست پسرش ما رو دید اومد جلو گفت : ” این پسره کیه ؟ ” دختر خالم هم اومد تریپ شاخی و دفاع از من بیاد گفت : ” هر خری که هست به تو چه ؟ ”

 

با مامانم دعوام شده رفتم سر گوشیش میبینم شمارم رو پاک کرده !

 

 

لباس پوشیدم که برم باشگاه . مامانم میگه الان کجا میری هوا سرده ! سرما میخوری !
برو حیاطو جارو کن !

فک و فامیله داریم ؟

 

 

 

 

مامان بزرگم زنگ زده بود واسه داداشم که سربازیه ، شماره رو گرفته بود، هی میگفت :
ننه صدای نوارتو کم کن بفهمم چی میگی ، ننه گوشام سنگینه ، ننه صدات واضح نمیاد ، صدای نوارتو کم کن !!
کنجکاو شدم ببینم چه خبره ،گوشی رو ازش گرفتم دیدم یه ساعته داره با پیشواز
ایرانسل حرف میزنه !

فک و فامیله داریم ؟

 

 

 

بابام زده پس کلم بهش میگم چرا میزنی ؟
میگه میخوام جنبت زیاد بشه !
دو دقیقه بعد دوباره زد !
با حالت عصبی میگم چرا دوباره میزنی ؟
میگه دیدی بی جنبه ای ؟ !

فک و فامیله داریم ؟

شوهر عمم ورداشته با خرمالو املت درست کرده !
فک و فامیله داریم ؟

 

دیشب نشستیم پای ماهواره سریال عاشقانه میبینیم . زن داداشم ( که نوعروسم هست ) برگشته با عشوه به داداشم میگه :
مهرداد ، اگه چی بشه تو منو میبری طلاق میدی ؟
داداشم خیلی جدی برگشته میگه :
اگه سکه برگرده به همون 400 تومن !!
فک و فامیله داریم ؟

   

یه بار دختر عموی 3 سالم رو با خودمون بردیم شام بیرون و پیتزا خوردیم . وقتی برگشتیم خونه باباش ازش پرسید با عمو اینا شام چی خوردی ؟ جواب داد : هیچی بهم ته دیگ دادن با سوسیس !

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند  .
یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند  .
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت  .
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد  .
فردا صبح یک ماشین پژو 206 نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت »
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو 206 نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»


نوشته شده در ساعت توسط sayda نظرات ( ) |





Design By : ParsSkin.Com


پناه خیال


برچسب‌ها:
[ دوشنبه 103/9/5 ] [ 10:58 عصر ] [ ] [ نظر ]